زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تـا کـی مـدافـع پــدرم بـیـن بــسـتــری مادر، گمان کنم دو سه روزی است بهتری مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری خـنده نشـسته کنج لبت خاک میخورد پاخـوردهتـر شـده دل تـنـگـم ز پـادری سنگین شده دو چشم ورم کردهات چقدر سنگـین شده به شـانـۀ من بـار مـادری روی قنوت دست شکسته، به نیمهشب داری دعـای خـانم هـمـسـایه مـیبـری اینجا کسی که نیست بـبـیند چه دیـدهام یک جلوه کن ببینمت از زیر روسری امن یجـیب دخـتر تو بیجـواب نیـست حال تو خوب میشود این روز آخری بیـهـوده نیست مثل کـبوتر نـشـسـتهای داری چو پلک خستهات انگار، میپری بـاور نـمیکـنم که شـدی رفـتـنی دگـر خط میکشم به آخر این شعر سرسری |